وزن | 312 g |
---|---|
ابعاد | 20.5 × 14 × 2 cm |
گروه هدف | |
ویژگیهای ادبی | اول شخص, خانوادگی, رمان, سیاست و جنگ, قهرمان دختر, ماجرایی, واقعگرا |
جوایز | |
ویژگیهای چاپ | |
تعداد صفحات | 289 |
انتشارات | |
نویسنده | |
مترجم | |
کشور منشأ | |
سال چاپ اولیه | 2015 |
عنوان اصلی | The War That Saved My Life |
شابک | 97860088111689 |
جنگی که نجاتم داد
۱۸,۰۰۰تومان
جمعه، صبح خیلی زود، کفشهای مام را دزدیدم.
مجبور بودم. تنها کفشهایی بود که توی خانه داشتیم؛ البته به جز کفشهای جیمی که حتی برای پای معیوبم هم کوچک بودند. کفشهای مام خیلی برایم بزرگ بود، اما جلویشان را با کاغذ پر کردم. دور پای مشکلدارم را پارچهای پیچیدم. بند کفشها را محکم بستم. کفشها حس عجیبی میدادند، اما حدس میزدم در پایم بمانند.
جیمی بهتزده نگاهم میکرد. آرام گفتم: «مجبورم بپوشم، وگرنه مردم پام رو میبینن.»
گفت: «وایسادی! راه میری!»
لحظۀ بزرگی که منتظرش بودم، همین بود؛ اما حالا برایم مهم نبود. خیلی چیزها پیش رو داشتم. «آره… میتونم.» نگاه تندی به مام انداختم که روی تخت، پشت به ما خوابیده بود و خروپف میکرد. به من افتخار میکرد؟ ابداً!
فصل ۱
«آدا! بیا کنار از پشت اون پنجره!» صدای فریاد مام است. بازویم را گرفت و آن قدر محکم کشید که از روی صندلی افتادم و به زمین کوبیده شدم.
«میخواستم به استیون وایت سلام کنم، همین.» میدانستم که نباید جوابش را بدهم، اما بعضی وقتها دهانم زودتر از مغزم کار میکرد. نمیدانم چرا آن تابستان شجاع شده بودم.
مام سیلی محکمی زد. سرم از عقب به پایۀ صندلی خورد و چند ثانیه فقط ستاره میدیدم.
مام گفت: «تو با هیش کی حرف نمیزنی! از روی مهربونی گفتم میتونی بیرون رو نیگا کنی، اگه بخوای حتی دماغت رو از پنجره ببری بیرون، دیگه تمومه! چه برسه بخوای با کسی حرف بزنی!»
زیر لب گفتم: «جیمی که بیرونه.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.