وزن | 130 g |
---|---|
ابعاد | 18 × 14 × 1 cm |
گروه هدف | |
ویژگیهای ادبی | |
ویژگیهای چاپ | |
تعداد صفحات | 100 |
انتشارات | |
نویسنده | |
تصویرگر | |
کشور منشأ | |
سال چاپ اولیه | 1395 |
شابک | 9786008025184 |
- شما نمی توانید "جادوگر طبقه هشتم" را به سبد خرید خود اضافه کنید، این محصول در انبار موجود نیست.
آبنبات چوبی آویزان و هویجهای سرگردان
۹,۰۰۰تومان
نه این که علیرضا دلِ خوشی از مدرسه داشته باشد، نه. آن جا هم همینطور بود. بچهها برای خنده کلۀ علیرضای کوچولو را توی تراش میکردند یا او را به آدامس میچسباندند و از زیر میز آویزانش میکردند. خانم معلم هم که اصلاً علیرضا را نمیدید. یک عینک تهاستکانی گنده هم میزد، ولی باز علیرضا را نمیدید، اما علیرضا اصرار داشت که آدم است. درست مثل یک هویج بود که از رنگش، از درازیاش و از کلۀ سبزش پیداست که هویج است و خودش هم همهجا میگوید: «من هویجم!» توی شیرینپلو باشد یا عدسپلو، توی آبمیوهگیری باشد یا خوراک مرغ، همه جا میگوید: «من هویجم! من هویجم!» علیرضا مثل یک هویج اصرار داشت بگوید که من آدمم!
چوب
مامان روی صندلی پارک نشسته بود و با تلفنش حرف میزد. میگفت: «چرا هر چی میگم گوش نمیکنی تو؟! من دیگه نمیتونم. میفهمی؟ دیگه برنمیگردم اون جا. آخه به چه زبونی باید بهت بگم؟»
علیرضا ایستاده بود و نگاهش میکرد. هیچ وقت نشده بود این قت ظهر که خورشید خیلی گرما داشت توی پارک بیایند. مامان یک تکه چوب گرفته بود دستش و آن را روی زانویش میکوبید. چوب کوچک باریکی بود. شاخۀ نازکی از چنار که چند جوانۀ کوچک روی آن سبز شده بود.
مامان گفت: «ای بابا! دوباره هی از سر میگه، هی از ته میگه. عزیز من! قربونت برم، دیگه به این جام رسیده. ولم کن دیگه.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.